10 فرضیه دانشمندان معروف در تاریخ علم که کاملا اشتباه از کار عایدی!

به گزارش وبلاگ سفر به کانادا، از نگاه بعضی افراد قلمروی علم و موضوعات حول آن باید با واقعیت های سخت به دور از تخیل و از نظر حسی سردی، گره خورده باشد و هر نوع خیال پردازی ای در چارچوب فلسفه و شعر و شاعری با معنی است! از سوی دیگر، همانطور که احتمالا شما هم شنیده اید، آلبرت اینشتین با نگاهی زیرکانه اعتقاد داشت که تخیل جایگاه مهم تری نسبت به دانش دارد! به بیانی دیگر از نگاه این فیزیکدان بزرگ، دانش با آنچه هم اکنون می دانیم گره خورده است، در حالی که قوه تخیل کل دنیا را در بر گرفته و اغوایی برای پیشرفت و کشف چیزهای تازه است! این در حالی است که در قلمروی علم، قوه تخیل اغلب سرآغاز پیشرفت های دگرگون کننده ای بوده و هست که درک بشر از دنیا را بازسازی می نماید و نقطه شروعی برای فناوری های تازه و قدرتمند به شمار میرود. با این حال، تاریخ علم به ما نشان می دهد که اگرچه گاهی تخیل به طرز شگفت انگیزی پیروز بوده است اما در مواردی پیش زمینه ای برای روشی شکست خورده است که حتی آشکارسازی اسرار طبیعت را به تاخیر انداخته است!

10 فرضیه دانشمندان معروف در تاریخ علم که کاملا اشتباه از کار عایدی!

جالب است بدانید که تاریخ علم بارها یادآور شده است که در بسیاری از مواقع دانشمندان نتوانسته اند راه هایی برای آزمایش ایده های بدیع خود پیدا نمایند؛ در چنین حالتی ایده ها تنها به عنوان داستانی بی معنی و بدون پشتوانه به سخره گرفته شده اند. از آنجایی که تعداد این موارد چندان هم کم نیست ما در این مقاله جالب توجه به آنالیز ده مورد از فرضیات و تئوری های ناکام علمی می پردازیم.

10. اتم ها وجود ندارند!

در اواسط قرن نوزدهم، بیشتر دانشمندان به وجود ساختاری مانند اتم اعتقاد داشتند، به ویژه جان دالتون John Dalton شیمیدانی که نشان داد وجود نسبت های مختلفی از عناصر که یک ترکییب شیمیایی را تشکیل می دهند، حاکی از آن است که هر عنصر از ذرات ریز و یکسانی تشکیل شده است. البته این اعتقاد در حالی بود که حدس های بعدی در خصوص وزن اتم ها، بحث در خصوص واقعیت آن ها را بسیار سخت تر نموده بود. در آن موقع فیزیکدان-فیلسوفی به نام ارنست ماخ Ernst Mach و تعدادی دیگر اصرار داشتند که اتم ها نمی توانند واقعی باشند، چراکه برای حواس ما قابل دسترس (قابل مشاهده) نیستند. ماخ بر این باور بود که اتم ها ساخته فکر انسان اند و به توجیح و شرح راحت تر محاسبه نتایج واکنش های شیمیایی یاری می نمایند.

جدای از اشتباه ماخ در تعریف واقعیت به عنوان چیزی قابل مشاهده، شکست اصلی این دانشمند را می توان در ناتوانی او در تصور راهی برای مشاهده اتم ها دانست. جالب است بدانید که حتی پس از اینکه انیشتین در سال 1905 وجود اتم ها را به روش های غیرمستقیم اثبات کرد، ماخ همچنان بر موضع خود پافشاری می کرد! البته او از فن آوری های آینده و قرن بیستمی بر پایه مکانیک کوانتومی بی اطلاع بود، بنابراین نمی توانست پیش بینی ای در خصوص میکروسکوپ های نو و قدرتمندی (میکروسکوپ های الکترونی) داشته باشد که بتوانند تصاویر واقعی اتم ها را نشان دهند.

بازگشت به لیست

9. هیچ گاه نخواهیم فهمید که ستارگان از چه موادی تشکیل شده اند!

دیدگاه های ماخ مشابه با دیدگاه های آگوست کنت Auguste Comte، فیلسوف فرانسوی بود که پوزیتیویسم positivism را ابداع کرد! درواقع در نگاه این فیلسوف، واقعیت برای هر چیزی که مرتبط با تجربه حسی است، تعریف می گردد. با وجود همین فلسفه هم بسیاری از دانشمندان به گمراهی کشانده شدند که یکی از این موارد فرضیاتی در خصوص شناخت ترکیبات شیمیایی ستارگان بود. در سال 1835 کنت به هیچ وجه نمی توانست تصور کند که کسی بلیت موشک فضایی ایلان ماسک را بخرد، به همین خاطر هم استدلال کرد که هویت مواد تشکیل دهنده ستارگان برای همواره فراتر از دانش بشر باقی خواهد ماند. او اعتقاد داشت که دانشمندان می توانند در خصوص اندازه، شکل و حرکات ستاره ها مطالعه نمایند، ولی هرگز نمی توانند در خصوص ترکیبات شیمیایی یا ساختار کانی شناسی این اجرام نظری دهند!

با این حال، طی چند دهه بعد، یک فناوری نو به نام طیف سنجی، ستاره شناسان را قادر ساخت تا رنگ های نور ساطع شده از ستاره ها را تجزیه و تحلیل نمایند. به طور کلی از آنجایی که هر عنصر شیمیایی در ستارگان، رنگ ها (یا فرکانس های) دقیقی از نور را ساطع می نماید (یا جذب می نماید)، هر طیفی از این فرکانس ها مانند اثر انگشت شیمیایی عمل خواهد نمود و یک نشانگر خطاناپذیر برای شناخت هویت عناصر موجود در ستاره ها به شمار می رود. بنابراین ستاره شنانسان می توانند با استفاده از طیف سنجی و رصد نور ستاره ها، شیمی پشت این اجرام را آشکار نمایند. این مساله دقیقاً همان چیزی که برای کنت، غیر قابل تصور و دستیابی به نظر می رسید.

بازگشت به لیست

8. مریخی ها برای کشاورزی بر روی سیاره کانال حفر نموده اند!

تاریخ علم نشان می دهد که گاهی تئوری هایی حاص، به دلیل تخیلی بودن بیش از حد (و نه عدم وجود تخیل) شکست می خورد! به همین دلیل یکی از این موارد را می توان در درام بی خاتمه امکان حیات در مریخ و کانال های معروف روی آن جست وجو کرد. در اواخر قرن نوزدهم بود که کانال های مریخ به صورت مسیرهایی بر روی سطح این سیاره به وسیله ستاره شناس ایتالیایی، جووانی شیاپارلی Giovanni Schiaparelli مشاهده شد. پس از این مشاهده در سال 1901 ستاره شناس بریتانیایی ای به نام نورمن لاکیر Norman Lockyer اذعان داشت که این اشکال کانال مانند درواقع مسیرهای حفر شده ای بر روی مریخ هستند، بنابراین احتمالا موجوداتی این کانال ها را به وجود آورده اند.

طی همین فرایند، ستاره شناسان دیگری سیستم پیچیده ای از کانال ها را تصور کردند که آب را از قطب های مریخ به منطقه ها خشک شهری و مراکز کشاورزی مریخی ها می رساند. جالب است بدانید که حتی بعضی از رصدگران آن دوران به وجود کانال های مشابه ای بر روی زهره و عطارد هم معتقد بودند!

البته این ادعاها خیلی زود به یاری تلسکوپ ها و آنالیز های دقیق تر و بهتر از جامعه علمی رخت بستند و معین شد که این کانال ها تنها حاصل از بادهای مریخی هستند که گرد و غبار (نواحی روشن) و شن (نواحی تاریک) را در اطراف سطح این سیاره حرکت می دهند، به گونه ای که گه گاهی مسیرهای روشن و تیره را به شیوه ای فریبنده به هم می رساند و به چشم های لبریز از تخیل حس وجود کانال های حفر شده به وسیله مریخی ها را می دهد!

بازگشت به لیست

7. عنصر رادیواکتیو نو یا فرآیندی نو (شکاف هسته ای)

در سال 1934، فیزیکدان ایتالیایی، انریکو فرمی، عنصری به نام اورانیوم با عدد اتمی 92 و عناصر دیگر را با نوترون (ذره ای که تنها دو سال قبل به وسیله جیمز چادویک کشف شده بود!) بمباران کرد. طی همین آزمایش ها فرمی دریافت که در میان محصولات حاصل از بمباران عناصر با نوترون ها یک عنصر نو و ناشناخته وجود دارد. درواقع این فیزیکدان تصور داشت که عنصری سنگین تر از اورانیوم و با عدد اتمی 93 ساخته است، چراکه توجیح دیگری برای آنچه که می دید وجود نداشت!

به همین دلیل در سال 1938 فرمی جایزه نوبل فیزیک را برای اثبات وجود عناصر رادیواکتیو نو فراوری شده به وسیله تابش نوترونی دریافت کرد، اما پس از چندی معلوم شد که او ناخواسته فرآیند شکافت هسته ای را ایجاد نموده است. درواقع عناصر حاصل از آزمایش این دانشمند محصولاتی سبک تر و قبلاً شناخته شده ای از هسته سنگین اورانیوم بودند. در این میان حتی سایر فیزیکدانان بزرگ همانند اتو هان Otto Hahn و فریتز استراسمن Fritz Strassmann هم نتایج را درک نکردند؛ تا اینکه لیز مایتنر Lise Meitner، همکار سابق هان، این اتفاق را به شکلی دقیق شرح داد. البته جالب است بدانید که زنِ شیمیدانی به نام ایدا ناداک Ida Noddack قبلا امکان شکافت را طی چنین فرآیندی که حاصل از نتایج آزمایش فرمی بود شرح داده بود، اما به دلایلی هیچ کس این حرف ها را جدی نگرفت!

بازگشت به لیست

6. آشکارسازی نوترینوهای شبح وار ممکن نیست!

در دهه 1920، بیشتر فیزیکدانان معتقد بودن که طبیعت فقط از دو ذره بنیادی یعنی پروتون با بار مثبت و الکترون با بار منفی تشکیل شده است. با این حال، در میان افراد حاضر در جامعه علمی، بعضی دانشمندان احتمال وجود ذره ای بدون بار الکتریکی را تصور می کردند. به همین دلیل یکی از پیشنهاد خاص برای وجود چنین ذره ای در سال 1930 به وسیله فیزیکدان اتریشی ولفگانگ پاولی Wolfgang Pauli ارائه شد. پائولی پیشنهاد کرد که وجود ذره ای بدون بار در تابش رادیواکتیو بتا می تواند هدر رفت انرژی در این فرآیند را شرح دهد.

ایده پائولی به وسیله فرمی که ذره خنثی را نوترینو Neutrino نامید، به صورت ریاضی کار شد، سپس ریاضیات فرمی به وسیله فیزیکدانانی همانند هانس بته Hans Bethe و رودولف پیرلز Rudolf Peierls مورد آنالیز نهاده شد. با توجه به همین مطالعات این فیزیکدانان به این نتیجه رسیدند که نوترینو ذره ای است که به راحتی از درون ماده عبور می نماید که هیچ راه قابل تصوری برای تشخیص وجود آن وجود ندارد! تاریخ علم نشان می دهد که بته و پیرلز نتیجه گرفتند که عملا هیچ راهی برای مشاهده نوترینو وجود ندارد و این موضوع ناامیدنماینده به نظر می رسید!

البته این فیزیکدانان هیچ تصوری از امکان یافتن منبعی پرانرژی از نوترینوها را نداشتند و فکر نمی کردند که با وجود چنین منبعی حتی اگر نوترون ها به سادگی هم فرار نمایند باز هم شرایط برای گیر اندازی بخشی از آن ها وجود دارد. درواقع منبع این ذرات شبح وار تا قبل از اختراع راکتورهای شکافت هسته ای، شناخته شده نبود تا اینکه در دهه 1950، فردریک رینز و کلاید کوان از این رآکتورها برای اثبات وجود نوترینو استفاده کردند. رینز بعداً اذعان داشت که چون افراد زیادی گفته بودند که تشخیص نوترینو به هیچ وجه ممکن نیست، او در پی راهی برای تشخیص نوترینو رفته است!

بازگشت به لیست

5. انرژی هسته ای قابل آزادسازی نیست!

ارنست رادرفورد، یکی از بزرگترین فیزیکدانان تجربی قرن بیستم، وجود نوترون در ساختار هسته ها را دوازده سال قبل از کشف آن تصور نموده و متوجه شده بود که آزمایش عجیبی که به وسیله دستیارانش اجرا شده است، خبر از یک هسته مرکزی متراکم در درون اتم می دهد. از طرفی در نگاه این فیزیکدان واضح بود که هسته اتم دارای اندازه زیادی انرژی است، اما رادرفورد هیچ راهی برای استخراج آن برای اهداف عملی متصور نبود! تا اینکه در سال 1933، در جلسه ای علمی خاطر نشان کرد که اگرچه هسته ها حاوی انرژی زیادی هستند اما برای آزاد کردن آن انرژی به انرژی بیشتری احتیاج است. بنابراین هرکسی که بگوید ما می توانیم از انرژی اتمی استفاده کنیم، عملا یاوه می گوید!

البته اگر منصف باشیم، خوب می دانیم که رادرفورد این اظهارات پوچ را با توجه به دانش زمان خود بیان می کرد، بنابراین شاید سال ها بعد که شرایط برای شکاف مهیا شده بود، پیش بینی چنین فرآیندی را محتمل می دانست. (در این میان بعضی از مورخان ادعا دارند که رادرفورد آزادسازی انرژی هسته ای را معقول می دانست، اما فکر می کرد که این ایده برای بشر بد خواهد بود، بنابراین کوشش می کرد که مردم را از دستیابی به آن منصرف کند!)

بازگشت به لیست

4. هسته زمین سلب و سخت است!

جالب است بدانید که نتیجه کارهای رادرفورد فضا را برای تقویت تخیل فراهم کرد و عده ای به این مساله روی آوردند که مواد رادیواکتیو موجود در اعماق زمین می توانند معمای سن آن را حل نمایند. در اواسط قرن نوزدهم، ویلیام تامسون William Thomson (بعداً به عنوان لرد کلوین شناخته شد!) سِن زمین را کمی بیشتر از 100 میلیون سال و احتمالاً بسیار کمتر محاسبه کرد. از طرفی زمین شناسان اصرار داشتند که زمین باید بسیار قدیمی تر از این ارقام باشد (شاید میلیاردها سال) تا با استفاده از آن بتواند ویژگی های زمین شناسی سیاره آبی را شرح دهند.

کلوین تخمین خود را با این فرض ارائه کرد که زمین به صورت یک توده سنگی مذاب متولد و سپس تا دمای فعلی خود سرد شده است. اما پس از کشف رادیواکتیویته در خاتمه قرن نوزدهم، رادرفورد اشاره نمود که منبع نوی از گرما در داخل زمین وجود دارد؛ درواقع در آن سخنرانی، رادرفورد (در حضور کلوین) به این نکته اشاره نمود که اساساً این کلوین است که منبع نوی از گرمای سیاره ای را پیشگویی نموده است!

اگر چه غفلت کلوین از بحث رادیواکتیویته یک موضوع قطعی در تاریخ علم است، اما تجزیه و تحلیل های دقیق تر و اضافه کردن معادلات گرما به ریاضیات مساله تخمین او در خصوص سن زمین را تغییر نمی داد. درواقع اشتباه کلوین این بود که فضای داخلی زمین را سفت و سخت فرض نموده بود. جان پری John Perry (یکی از دستیاران سابق کلوین) در سال 1895 نشان داد که جریان گرما در اعماق زمین می تواند محاسبات کلوین را به اندازه قابل توجهی تغییر دهد (به اندازه ای که اجازه می داد زمین میلیاردها سال عمر داشته باشد). بنابراین با در نظر گرفتن سیالیت گوشته زمین در مقیاس های زمانی طولانی، نه تنها سن زمین، بلکه تکتونیک صفحه ای هم قابل شرح شد!

بازگشت به لیست

3. طبیعت بین چپ و راست فرقی نمی گذارد!

تا قبل از اواسط دهه 1950، هیچ کس تصور نمی کرد که قوانین فیزیک اهمیتی برای چپ دستی نسبت به راست دستی قائل گردد. به این معنی که قوانین باید مستقیماً با آنچه در آینه مشاهده می گردد و در عمل بر ماده حاکم است (درست همانطور باشد که خارج از آینه نشان می دهد) منطبق یا به بیانی دیگر متقارن باشد! اما در سال 1956، فیزیکدانانی به نام های سونگ دائو لی Tsung-Dao Lee و چن نینگ یانگ Chen Ning Yang اذعان کردند که تقارن کامل راست و چپ ممکن است به وسیله نیروی هسته ای ضعیف نقض گردد! جای تعجبی ندارد که خیلی زود آزمایش ها توانستند ظن این فیزیکدانان را تأیید نمایند.

به همین دلیل بسیاری از فیزیکدانان اینگونه فکر می کردند که استفاده از پاد ماده می تواند این رفتار غیر منطقی طبیعت را بپوشاند. به این معنی که اگر قوانین چپ را با راست (تصویر آینه ای) جابه جا کنید، بعضی از فرآیندهای زیراتمی بین چپ و راست تفاوت قائل می شوند و هیچ تقارنی در این مورد دیده نمی گردد. حال اگر در کنار پاریته، ماده را هم با پادماده جایگزین (تغییر بار الکتریکی) کنید، تقارن بین چپ و راست برقرار می گردد. به عبارت دیگر، معکوس کردن هر دو پارامتر یعنی بار (C) و پاریته (P) رفتار طبیعت را بدون تغییر باقی می گذارد! این اصل هم اکنون به عنوان تقارن CP شناخته می گردد. اهمیت تقارن CP از این جهت مهم است که اگر در دقت آن اندکی تغییر ایجاد گردد، در صورت سفر تخیلی شما در زمان (چه به عقب و چه جلو)، قوانین طبیعت تغییر می نمایند و هیچ کس نمی تواند از آن ها تصوری داشته باشد.

در اوایل دهه 1960، جیمز کرونین James Cronin و وال فیچ Val Fitch با مطالعه ذرات زیر اتمی ای به نام کائون Kaon و همتایان پاد ماده آن ها، تقارن CP را آزمایش کردند. کائون ها و آنتی کائون ها هر دو بار صفر دارند اما یکسان نیستند، چراکه از کوارک های متفاوتی ساخته شده اند. به لطف قوانین عجیب و غریب مکانیک کوانتومی، کائون ها این قابلیت را دارند که به آنتی کائون و بالعکس تبدیل شوند؛ در این صورت اگر تقارن CP دقیق باشد، هر کدام از این ذرات باید به اندازه دیگری (با احتمالی برابر) قابل تبدیل به یکدیگر باشند. اما کرونین و فیچ دریافتند که آنتی کائون ها علاقه بیشتری در تبدیل به کائون (نسبت به علاقه کائون برای تبدیل شدن به آنتی کائون) دارند و همین مساله هم کاملا معین می نماید که قوانین طبیعت یک جهت ارجح زمانی را مجاز می داند. کرونین در مصاحبه ای در سال 1999 اذعان داشت که اگر چه در آن موقع هیچ کس علاقه ای به باور نقض CP نداشت، اما امروزه بیشتر فیزیکدانان به آن اعتقاد دارند؛ ولی باید توجه داشته باشید که پیامدهای نقض CP در بحث ماهیت زمان و سایر سؤالات کیهانی به شکلی مرموز وجود خواهد داشت!

بازگشت به لیست

2. فعالیت های مغز قابل تماشا نیست، مگر اینکه جمجمه را بشکافی!

در اوایل قرن بیستم، عقیده متعصبانه رفتارگرایی Behaviorism که به وسیله جان واتسون John Watson شروع شد و کمی بعد به وسیله اسکینر B.F. Skinner مورد حمایت نهاده شد، روانشناسان را در پارادایمی قرار داد که به معنای واقعی کلمه تخیل را از علم جدا می کرد. در این وادی رفتارگراها اصرار داشتند که مغز (خانه همه تخیلات) شبیه به جعبه ای سیاه است و قواعد روانشناسی انسان (که بیشتر از آزمایش با موش ها و کبوترها استنباط می شد!) تنها با مشاهده رفتارها می تواند به صورت علمی ثابت گردد. در چنین دیدگاهی، تحقیق در خصوص عملکرد درونی مغز که چنین رفتارهایی را راهنمایی می نماید، بی معنی بود، چراکه این فعالیت های مغز برای مشاهده انسان غیرقابل دسترس بودند. به عبارت دیگر، فعالیت داخل مغز از نظر علمی بی معنی و خیالی تصور می شد چراکه قابل مشاهده نبود! اسکینر اذعان داشت زمانی که فعالیتی به آنچه در درون مغز او می گذرد، وابسته باشد؛ عملا راهی برای آنالیز آن رفتار وجود ندارد و شما به خط خاتمه رسیده اید!

رفتارگرایی اسکینر توانست یک یا دو نسل از پیروان این مکتب را شستشوی مغزی دهد تا این طور تصور نمایند که مغز فراتر از مطالعه ماست. اما خوشبختانه در حوزه علوم اعصاب، بعضی از فیزیکدانان روش هایی را برای مشاهده فعالیت های عصبی در مغز بدون شکافتن جمجمه ارائه دادند و اوج قدرت تخیل را که رفتارگرایان فاقد آن بودند به نمایش گذاشتند. در دهه 1970 میشل تر-پوگوسیان، مایکل فلپس و همکارانش فناوری اسکن PET (توموگرافی بر اساس گسیل پوزیترون) را توسعه دادند که از ردیاب های رادیواکتیو (عناصر رادیواکتیو) برای ثبت فعالیت های مغز استفاده می کردند. جالب است بدانید که امروزه این فناوری با وجود تکنولوژی تصویربرداری رزونانس مغناطیسی تکمیل شده است.

بازگشت به لیست

1. امواج گرانشی هیچ گاه آشکار نخواهند شد!

امروزه امواج گرانشی برای بسیاری از اخترفیزیکدانان کلید دسترسی به ماهیت و رازهای کیهان در دوردست است به همین خاطر هم آن ها هر روز بر روح اینشتین که نظریه گرانش (نسبیت عام) او وجود این امواج را شرح داد، درود می فرستند. اما شاید برای شما جالب باشد که بدانید اینشتین اولین کسی نبود که این ایده را عنوان نمود. در قرن نوزدهم، جیمز کلرک ماکسول James Clerk Maxwell قوانین فرموله شده ای را برای شرح امواج الکترومغناطیسی ابداع کرد و حدس زد که گرانش هم ممکن است به طور مشابه دارای امواجی در یک میدان گرانشی باشد؛ با این حال، فهم چگونگی این ایده برای او نامفهوم بود. بعدها دانشمندان دیگری از جمله اولیور هیوساید Oliver Heaviside و هنری پوانکاره Henri Poincaré هم در خصوص امواج گرانشی حدس ها و گمان هایی زدند، بنابراین احتمال وجود آن ها قبل از انیشتین بر سر میز مجادله بود!

با این حال در آن موقع بسیاری از فیزیکدانان تردید داشتند که امواج گرانشی واقعا وجود داشته باشد؛ بعلاوه در صورت وجود، برای این افراد سخت بود که تصور نمایند راهی برای شناسایی آن ها وجود دارد. اندکی قبل از اینکه انیشتین نظریه نسبیت عام خود را تکمیل کند، فیزیکدان آلمانی ای به نام گوستاو می Gustav Mie اظهار داشت که امواج گرانشی ساطع از هر ذره در حال نوسان، به حدی ضعیف است که هرگز نمی توان آن را تشخیص داد. جالب است بدانید حتی انیشتین هم نمی دانست که چگونه امواج گرانشی را آشکار کند، اگرچه ریاضیات حاکم بر وجود آن ها را در مقاله ای در سال 1918 ارائه نموده بود. بنابراین در سال 1936 آلبرت به این فرض رسید که نسبیت عام هرگز نمی تواند امواج گرانشی را پیش بینی کند. اما مقاله خود او، خلاف این فرض را به زیبایی نشان داد!

امروزه برای همگان معین است که امواج گرانشی واقعی و قابل تشخیص هستند. در ابتدا این امواج به طور غیرمستقیم آشکار شدند به شکلی که با کاهش فاصله بین دو تپ اختر pulsar که به سرعت به دور یکدیگر می چرخند، وجود این نوع از امواج تایید شد! در عین حال وجود امواج گرانشی مستقیماً به وسیله آزمایش های عظیمی با تکیه بر لیزر هم معین شده است.

بازگشت به لیست

جمع بندی

همانطور که در طول این نوشتار متوجه شدید، این شکست ها در تاریخ علم به خوبی نشان می دهد که چگونه تعصبات می توانند تخیل را سرکوب نمایند و در عین حال می تواند الهام بخشِ کوشش برای انجام تحقیقات بیشتر و موفقیت در آن باشند. به همین دلایل هم پس از سال ها، گذر علم از شکست ها و موفقیت ها، اگرچه در مواردی به دلیل تعصبات ممکن است منحرف گردد، اما هنوز هم می تواند در مقیاس های زمانی کافی، شگفتی های تکنولوژیکی و بینش های کیهانی ما را فراتر از دست نیافتنی ترین تخیلات فیلسوفان و شاعران ببرد.

منبع: Science News

منبع: دیجیکالا مگ

به "10 فرضیه دانشمندان معروف در تاریخ علم که کاملا اشتباه از کار عایدی!" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "10 فرضیه دانشمندان معروف در تاریخ علم که کاملا اشتباه از کار عایدی!"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید